کد مطلب:102416 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:593

جنگ جمل











خلیفه ی دوم می گفت نباید به كسانی كه تازه به اسلام گرویده اند، یا كسانی كه پس از فتح مكه به خوشی یا ناخوشی، مسلمان شده اند، به همان اندازه از بیت المال پرداخت كه به سابقه داران و مهاجران و مجاهدان شركت كننده در جنگهای بدر و احد و خندق و خیبر و دیگر غزوات تا فتح مكه، پرداخت می شود. فتح مكه را به عنوان یك مرز تاریخی قرار داد و برای كسانی كه پیش از آن اسلام آورده بودند امتیازاتی تعیین كرد، به طوری كه به همه ی مسلمانان پس از فتح مكه دویست درهم پرداخت می كرد، و به مسلمانان نخستین تا آن روز، به نسبت پیشینه و شركت در هجرت و جهاد از دویست تا دوازده هزار درهم سهم معین ساخت. همین امتیازات یك جامعه ی طبقاتی ایجاد كرد، و به قتل خلیفه انجامید.

پس از او، عثمان نه تنها به همان نظام امتیازات اامه داد، بلكه این امتیازات را شامل خویشان خود از بنی امیه كرد، و به آنان بسیار بیش تر از پیشینه داران و مهاجران و مجاهدان و انصار بخشید. چون مهاجران نخستین زبان به اعتراض گشودند، به عنوان حق السكوت بخشش های گزاف خود را شامل حال آنان نیز گردانید، و بر شكاف میان ثروتمندان زراندوز و زورمدار و مستمندان ناتوان افزود. همین برنامه به شورش و برپا خاستن مردم علیه خلیفه ی سوم كشانیده شد، و همان بهره مندشدگان از بخشش های گزاف خلیفه، مردم را علیه او برمی انگیختند تا این كه به كشته شدن خلیفه انجامید.

[صفحه 140]

امیرالمومنین، از آغاز به برابری افراد اجتماع در برابر قانون سخت معتقد بود، و می گفت اگر كسی به خاطر ایمان و تقوا و سابقه و هجرت و جهاد ادعایی و درخواستی دارد، فردای رستاخیز در پیشگاه عدل الهی بایستد و ادعا كند، و پروردگار كه آگاه به نهان و آشكار همگان است، با ترازوی دادگرانه ی دقیق خود به هركس، به نسبت عمل و اندیشه و نیت درون و ایمان و دیگر دستاوردهایش، پاداشی درخور می دهد، من مسوول اداره ی همه ی افراد امت هستم، و نمی توانم و نباید میان افراد تفاوت و امتیازی قائل شوم، به شخصیتها و بزرگان پیشینه دار مهاجر و انصار و عرب همان سهم را می دهم كه به نومسلمانان عرب و غیرعرب.

بزرگان برخوردار از بخششهای باحساب و بی حساب دوران گذشته و امتیازداران كه همه ی امتیازها و موقعیتهای سیاسی و اقتصادی خود را در خطر نابودی احساس می كردند، برآشفتند و به اندیشه ی چاره برآمدند.

طلحه و زبیر كه هر دو از پیشینه داران بودند و به همین جهت بالاترین امتیاز را برای گرفتن سهم از بیت المال، در زمان خلیفه ی دوم، به دست آوردند، و افزون بر اینها، در زمان خلیفه ی سوم حق السكوت نیز دریافت می كردند، و در كوفه و بصره مستغلاتی برای خود فراهم كرده بودند، و با داد و دهش ها، نیروهایی در آن جا داشتند، نخست از امیرالمومنین خواستند كه آنان را در كار خلافت شریك سازد، چون امیرالمومنین نپذیرفت، پیشنهاد كردند كه استانداری بصره و كوفه را به آنان دهد، و چون امام می دانست كه این كار زمینه ای برای فراهم ساختن نیروی بیشتر و پایگاه قدرت و سرانجام جدا كردن آن مناطق از حكومت مركزی است، با این پیشنهاد هم موافقت نكرد. تا این كه برای گزاردن حج عمره اجازه ی خروج خواستند، و امام با این كه احساس كرده بود كه این سفر هم بهانه ای بیش نیست، به شرط این كه دوباره با او پیمان وفاداری ببندند، با درخواست آنان موافقت كرد. آنان به مكه رفتند و با ضد انقلاب و مخالفان امام و عوامل فراری عثمان همدست شدند و با شكستن پیمان

[صفحه 141]

برای جنگ با امیرالمومنین عازم بصره شدند. از این روی به آنان «پیمان شكنان» یا «ناكثین» می گویند. و چون در این جنگ عایشه همسر پیامبر را به منظور كشانیدن ناآگاهان به جنگ با امام با خود همراه ساختند، و عایشه در این جنگ در كجاوه بر شتری سوار بود و مانند پرچم جنگ به جنگجویان انگیزه ی پایداری می بخشید، و تا شتر پی نشد جنگ هم به پایان نرسید، به جنگ «جمل» مشهور گردید.

امیرالمومنین ولایت و سرپرستی امور مردم را وسیله ای می داند برای از میان برداشتن باطل و حاكم كردن حق، لذا هرگز اجازه نمی دهد كه برای رسیدن به چنین هدف مقدس، از وسائل و ابزار ناپاك و ناشایست سود جویند، زیرا در آن صورت بر خلاف مقصد و منظوری كه دارد ره پیموده است و به اصطلاح، نقض غرض می شود.

عبدالله بن عباس، پسر عمو و یار نزدیك امیرالمومنین، می گوید در ذی قار به نزد امیرالمومنین رفتم، به وصله كردن كفش خود سرگرم بود. مرا كه دید پرسید: بهای این كفش چه مبلغ است؟ گفتم: هیچ بهایی ندارد. گفت:

«و الله لهی احب الی من امرتكم، الا ان اقیم حقا، او ادفع باطلا!»[1].

به خدا سوگند این جفت كفش بی ارزش را از زمامداری شما بیشتر دوست دارم، مگر اینكه بوسیله ی زمامداریتان بتوانم حقی را بر پای دارم و به اجرا درآورم، یا باطلی را از سر راه بردارم!

ابن عباس می گوید: آنگاه امیرالمومنین از جای خود بیرون آمد و برای مردم سخنانی بدین شرح ایراد كرد:

«ان الله بعث محمدا، صلی الله علیه و آله و لیس احد من العرب یقرا

[صفحه 142]

كتابا و لا یدعی نبوه، فساق الناس حتی بواهم محلتهم و بلغهم منجاتهم، فاستقامت قناتهم و اطمانت صفاتهم.[2].

بیگمان خدا محمد، صلی الله علیه و آله، را در هنگامی به پیامبری فرستاد كه از اعراب هیچ یك نه می توانست نوشته ای و كتابی را بخواند و نه ادعای پیامبری می كردند، پس پیامبر گرامی مردم را از پرتگاهی تیره به پیش راند تا اینكه همگی را در جایگاه شایسته ی انسانی جای داد و به آرامشگاه رستگاری رسانید، در نتیجه نیرویی به دست آوردند و كار نابسامان آنان به سامان رسید و ناپایداری بنیادیشان آرام گرفت و پایدار گردید.

«اما و الله ان كنت لفی ساقتها، حتی تولت بحذا فیرها، ما عجزت و لا جبنت و ان مسیری هذا لمثلها، فلا نقبن الباطل حتی یخرج الحق من جنبه.»[3].

[صفحه 143]

هان به خدا سوگند كه من در پیشاپیش سپاه اسلام اعراب را از پرتگاه باطلشان به پیش می راندم تا اینكه همگی پشت كردند و پا به فرار گذاشتند، در این نبرد هرگز نه احساس ناتوانی كردم نه بیم و هراسی به خود راه دادم و اكنون نیز در این نبرد همان گونه هستم، بی هیچ ترس و تردیدی شكم باطل را از هم می شكافم، تا حق از پهلوی آن بیرون بیاید!

آری امیرالمومنین با همان ایمان پرشور به اسلام و آگاهی ژرف به قرآن كه در زمان رسول خدا از خود نشان می داد و در جنگهای بدر و احد و خیبر و طائف پرچمدار و قهرمان بود، در جنگ با پیمان شكنان و برندگان اموال عمومی و خورندگان حق مردم و ستمگران و كوته بینان و منحرفان نیز با بینش كامل و آهنگ استوار، بی هیچ تردید و ترس و سازش، می جنگد تا حق را از لابلای پوششهای باطل و اغراض و امیال هواداران باطل بیرون بیاورد و به صاحبانش بسپارد.

اما دریغ كه یاران نزدیك پیامبر گرامی و كسانی كه در روزگاران گذشته پیشینه ی درخشانی در یاری به اسلام و مسلمانان داشتند، گرفتار هواپرستی و خودخواهی و دنیا طلبی و زر اندوزی و مقام جوئی شده با آگاهی از حقانیت امام، به نبردی داخلی با او كشیده می شوند و برای جلب توده ی نا آگاه و شخصیت پرست كه سابقه و قدرت و ثروت را میزان ارزشها و حقانیت می دانند، همسر پیامبر را با خود همراه كرده به سوی بصره كه پایگاهی برای آنان، یعنی طلحه و زبیر بود به راه افتادند. همینكه امام از این خبر وحشت اثر آگاه شد گفت:

[صفحه 144]

«ان الله بعث رسولا هادیا بكتاب ناطق و امر قائم، لا یهلك عنه الا هالك. و ان المبتدعات المشبهات هن المهلكات الا ما حفظ الله منها. و ان فی سلطان الله عصمه لامركم، فاعطوه طاعتكم غیر ملومه و لا مستكره بها. و الله لتفعلن او لینقلن الله عنكم سلطان الاسلام، ثم لا ینقله الیكم ابدا حتی یارز الامر الی غیركم.»[4].

بیگمان خدا پیامبری فرستاد كه با كتابی گویا و امری پابرجا هدایت كننده بود، جز شخصی كه خواستار نابودی و بیچارگیست، كسی از طریق آن نابود نمی شود. و بی هیچ شكی، عوامل نابود كننده همان كارهای نو بی پایه در دین و قانون آفرینش و امور شبهه برانگیز و آمیزنده ی حق با باطل است، مگر اینكه خدا انسان را از شر آنها نگاهداری كند. و تردیدی نیست كه ایمان آوردن به قدرت مطلقه ی الله،

[صفحه 145]

پاسداری امور اعتقادی و اجتماعی شما است، پس زمام فرمانبرداری خود را، خالصانه و با میل و رغبت به خدا بسپارید. نه آنچنان كه به علت نفاق و دورویی قابل سرزنش شدید باشد و نه از روی اجبار و بی میلی باشد. سوگند به خدا باید چنین كنید و گرنه خدا قدرت اسلام را از دست شما بیرون برده به دیگری می سپارد و دیگر هرگز به شما سپرده نخواهد شد تا اینكه سر رشته ی امور به دیگران باز گردد.

در این بخش از سخن، امیرالمومنین معیارها و میزانهای روشن قرآنی و سنت و آموزشهای آشكار پیامبر بزرگ اسلام را نشان می دهد كه هر كس بدانها چنگ زند دچار گمراهی و نابودی نمی شود، بلكه عوامل نابود كننده خواستهای تازه ایست كه از هواها و غرضهای افراد سرچشمه می گیرد و در سنتهای الهی و قوانین حاكم بر جهان آفرینش ریشه ندارد و باطل خود را چنان با حق در آمیخته اند كه تشخیص آنها برای كسانی كه شخصیت پرست هستند و حق را معیار تشخیص خود قرار نداده اند شبهه ناك و دشوار است، مگر كسانی كه پس از افتادن به دنبال چنین عواملی، به محض آگاه شدن باز گردند و به سوی حق گرایند و خود را در حفظ و حراست خدای حكیم و توبه پذیر و مهربان قرار دهند.

آنگاه وسیله ی استواری و پایداری در عقیده و ایمان و در نتیجه امور گوناگون سیاسی و اقتصادی و اجتماعی زندگی را، رفتن به زیر پرچم بر افراشته ی الله معرفی می كند، همان قدرتی كه نگهدارنده ی انسان از فروافتادن در پرتگاه خود پرستیها، شخصیت پرستیها، اختلافات اجتماعی، بحرانهای سیاسی، نابسامانیهای اقتصادی و تیره روزیهای بشری است. انسانی كه با آگاهی و اراده و اختیار بدین قدرت ایمان آورد باید پیوسته فرمانهایش را بپذیرد و به كار بندد تا نعمت انسانیت و راه رشد و همبستگی را از دست ندهد و گرنه همه ی این نعمتها بر اثر ناسپاسی و نافرمانی از دست مردمی بیرون رفته به دست مردمی سپاسگزار و فرمانبردار می افتد و دیگر هرگز بدان نتوان رسید.

[صفحه 146]

و در دنباله ی این سخن حكیمانه و قانون آموزنده می گوید:

«ان هولاء قد تمالووا علی سخطه امارتی و ساصبر مالم اخف علی جماعتكم، فانهم ان تمموا علی فیاله هذا الرای انقطع نظام المسلمین. و انما طلبوا هذه الدنیا حسدا لمن افاءها الله علیه، فارادوا رد الامور علی ادبارها. و لكم علینا العمل بكتاب الله تعالی و سیره رسول الله، صلی الله علیه و آله و القیام بحقه و النعش لسنته.»[5].

بیگمان آن دار و دسته در خشم و كینه نسبت به فرمانروایی من با هم متحد شده اند و تا هنگامی كه از این اتحاد علیه جمعیت شما مردم نترسیده ام در برابرشان شكیبایی و پایداری نشان خواهم داد، زیرا اگر آنان به اجرا و تكمیل آن نظر ناتوان و اندیشه ی سست تصمیم گرفتند نظام به هم پیوسته ی مسلمانان را از هم گسیخته اند. آنان تنها بدان جهت خواستار این دنیا شده اند كه نسبت به كسی كه خدا آن را بدو واگذاشته است حسد می ورزند و در نتیجه خواستار باز گردانیدن امور به واپس خود گردیده اند. در چنین موقعیت شما حق دارید كه از ما بخواهید: بر پایه ی كتاب خدای متعال و شیوه ی عمل رسول خدا (ص) عمل كنیم و برای اجرای حقش بر پای خیزیم و به منظور بالا بردن و برافراشتن سنتش دست به كار شویم.

[صفحه 147]

دار و دسته ی جمل، با اینكه از یاران نزدیك پیامبر گرامی بودند و در راه گسترش اسلام فداكاریها از خود نشان داده بودند، لیكن دنیا خواهی و حسادت نسبت به امیرالمومنین باعث گمراهیشان شد و با لشكر كشی علیه امام، چنان پراكندگی و اختلافی در میان مسلمانان به وجود آوردند كه هرگز از میان نرفت. با این اقدام خواستار بازگشت به دوره ی امتیازات و ثروت اندوزی و مال مردم خوری و ریاست خود و دار و دسته ی خاص خود بودند.

امیرالمومنین، در میان همه ی رهبران جهان، مذهبی و غیر مذهبی، تنها كسی بود كه پیش از رسیدن به قدرت و به دست گرفتن مسوولیت، محافظه كار بود و پیوسته در حفظ و حراست اسلام و اصول اعتقادی مكتب و نگهداشت نظام و وحدت مسلمانان

[صفحه 148]

می كوشید و پس از رسیدن به قدرت و به دست گرفتن مسوولیت ولایت و سرپرستی مردم، به صورت یك انقلابی اصولی و سازش ناپذیر در آمد. به همین جهت در ضمن فرمان كشور داری مفصلی كه به مالك اشتر می دهد، چنین می گوید:

«و لیكن احب الامور الیك او سطها فی الحق و اعمها فی العدل و اجمعها لرضی الرعیه، فان سخط العامه یجحف برضی الخاصه و ان سخط الخاصه یغتفر مع رضی العامه.»[6].

باید از همه ی كارها دوست داشتنی تر برای تو كاری باشد كه در جهت حق از همه ی آنها مستقیم تر و رساتر و در جهت دادگری از همه ی آنها در بر گیرنده تر و برای فراهم كردن خوشنودی مردم از همه ی كارها جامعتر باشد، زیرا خشم توده ی مردم اثر و ارزش خوشنودی افراد ویژه و نزدیك را از میان می برد، لیكن خشم ویژگان و نزدیكان با وجود فراهم بودن خوشنودی همگان قابل چشم پوشی است!

[صفحه 149]

«و لیس احد من الرعیه اثقل علی الوالی موونه فی الرخاء و اقل معونه له فی البلاء و اكره للانصاف و اسال بالالحاف و اقل شكرا عند الاعطاء و ابطا عذرا عند المنع و اضعف صبرا عند ملمات الدهر، من اهل الخاصه.

و انما عماد الدین و جماع المسلمین و العده للاعداء، العامه من الامه، فلیكن صغوك لهم و میلك معهم.»[7].

از میان مردم هیچكس: سنگین هزینه تر بر دوش زمامدار در روزگار آسایش، كم یاری كننده تر به زمامدار در هنگام سختی و آزمایش، از همگان اكراه دارتر در برابر انصاف در دهش، و پر چانه تر و با اصرار بیشتر به موقع خواهش، كم سپاستر در هنگام دادن، عذر دیرپذیرتر به موقع نگرفتن و ندادن، و ناشكیباتر و نا پایدارتر از دیگران در برابر پیشامدهای ناملایم روزگار، از ویژگان و نزدیكان نیست.

بیگمان تنها ستون نگهدارنده ی دین و جمعیت انبوه توده ی مسلمین و ساز و سپاه در برابر دشمنان آیین، توده های امت می باشند، پس باید همه ی توجه و نگرشت به سوی آنان باشد و گرایشت همراه با آنان.

[صفحه 150]

امام پیوسته در سراسر زندگی خود، با مردم زیست، برای مردم نگریست و به سود مردم به هر اقدامی دست یازید.

در برابر ستمگران و مال مردم خوران و حق مردم بران بسی سختگیر و برای ستمرسیدگان و محرومان و بیچارگان بسی یار و دستگیر بود.

دار و دسته ی پیمان شكن جمل و برندگان اموال عمومی و آزمندان و كینه توزان و حسدورزان، عده ای نا آگاه را گرد آورده نخست بصره ی بی دفاع را گرفتند و بیت المال آنجا را به ناحق تصرف كرده با پول آن عده ای را برای جنگیدن با امام به مزد گرفتند و خریدند و سر و صدای فراوان به راه انداختند. امیرالمومنین پس از مذاكرات بسیار برای بازگردانیدن آنان به راه حق، وقتی دید تنها زبیر، بر اثر یادآوری وی، به یاد حق افتاد و از میدان بیرون رفت و دیگران با پافشاری بر روی باطل خود همچنان ایستاده اند، به ناچار با آنان جنگید و به شكست و فراری سراسر خواری انداخت. سپس وارد بصره شده درباره ی این افراد چنین گفت:

«قد ارعدوا و ابرقوا و مع هذین الامرین الفشل و لسنا نرعد حتی نوقع و لا نسیل حتی نمطر.»[8].

دشمنان ما چون تندر به فریاد بر آمدند و چون آذرخش آتش افروزی كردند و با همه ی اینها جز شكست بهره ای نبردند، ما تا بر سر دشمن فرود نیامده ایم چون تندر فریاد نمی زنیم و تا نباریده ایم سیل به راه نمی اندازیم.

[صفحه 151]

آری هیاهوی بسیار و سر و صدای تبلیغات، همیشه برای جا انداختن باطل در ذهن و اندیشه ی نا آگاهان است و چون باطل بر طبق اراده و مشیت خداوندی محكوم به نابودی است، سرانجامش شكست است. و كسی كه بر مسیر حق گام برمی دارد، نیازی به هیاهو و تبلیغات و شعار میان تهی ندارد و پیروزیش پس از عمل خود بر همگان روشن می گردد و زبانی گویاتر از تبلیغات دارد.

و نیز درباره ی روحیه و روش دشمنان و درباره ی خود می فرماید:

«الا و ان الشیطان قد جمع حزبه و استجلب خیله و رجله و ان معی لبصیرتی، مالبست علی نفسی و لا لبس علی. و ایم الله لا فرطن لهم حوضا انا ماتحه، لا یصدرون عنه و لا یعودون الیه.»[9].

هان آگاه شوید كه شیطان دار و دسته ی خود را گرد آورده سواره و پیاده اش را فراخوانده است و بی هیچ تردیدی بینش ژرف من در اختیارم می باشد، نه هرگز به گونه ای رفتار كرده ام كه حقیقت بر خودم پوشیده بماند و نه دیگران توانسته اند مرا دچار تیرگی و سردرگمی كنند. و سوگند به خدا چنان حوضی برای آنان از آب لبریز كنم و خود

[صفحه 152]

آب آن را تا آخرین قطره بیرون كشم كه نتوانند از آن بیرون آمد و نه بدان سوی بازگردند.

امیرالمومنین نزدیك به یك ماه در بصره ماند و كارها را سر و سامان داد و به وضع مردم رسید و در سراسر این یك ماه به مردم آگاهی بخشید و حقایق قرآن و سنت پیامبر گرامی اسلام را بدانان یادآوری كرد و آنچه را نمی دانستند و بایسته بود، بدانان آموخت و در ماه رجب سال سی و ششم به كوفه رفت.

از او پرسیدند: یا امیرالمومنین، كاخ فرمانداری را برایت آماده كنیم؟ فرمود:

خیر، كاخ نشینی فساد به بار می آورد، محلی در میدان شهر برای من فراهم كنید.

[صفحه 153]


صفحه 140، 141، 142، 143، 144، 145، 146، 147، 148، 149، 150، 151، 152، 153.








    1. نهج البلاغه، خطبه ی 33.
    2. نهج البلاغه، خطبه ی 33.
    3. نهج البلاغه، خطبه ی 33.
    4. نهج البلاغه، خطبه ی 169.
    5. نهج البلاغه، خطبه ی 169.
    6. نهج البلاغه، از فرمان امام به مالك اشتر، شماره ی 53 بخش نامه ها.
    7. نهج البلاغه، از فرمان امام به مالك اشتر، شماره ی 53 بخش نامه ها.
    8. نهج البلاغه، كلام 9.
    9. نهج البلاغه، كلام 10.